آدم های بی هندزفیری!

ساخت وبلاگ

 

 

متلاشی

خواستم بنویسم، آنقدر که همه چیز کلمه بشود و دست کم اش بفهمم خودم با خودم چند چندم. ولی از همه ی چیزی که میشود به کلمه دربیاید به همین اکتفا میکنم:

به سیریوس، خیال میکردم دوست داشتنم زورش زیاد است... و حالا تهِ تهِ همه ی غصه هایم میرسد به این نقطه که نه! زورش زیاد نبود و از همانجا ترک برمیدارم.

نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 18:50 توسط میم.| |


آدم های بی هندزفیری!...
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:39

   سِیر طبیعی سیری چند؟پارسال در اولین خرید برای قرنطینه در کنار مواد غذایی و مواد ضد عفونی کننده ای که درست و حسابی هم یافت نشد؛ یک گلدان نرگس هم خریدیم که اگر زندگی بشر داشت تمام‌ میشد و ما هم جز نژاد برتر نبودیم که زنده بمانیم و در زمره صد نفر آخری باشیم که قرار است در پناهگاه ها روزگار سر کنیم و لابد از پس طوفان های عظیم شن و برف و قحطی و نابودی حیات، راهی به آینده و افق روشن باز کنیم؛ در نهایت آخرین تصویرمان شامل یک پنجره با نرگسی مقابلش هم باشد. البته که این ها اغراق بود و امیدوارتر بودیم و ته دلم همیشه انقراض را نتیجه ی جنگ میبینم تا انتخاب طبیعی و البته اینکه چرا جنگ را طبیعی نمیدانم هم شاید جای سوال باشد. وقتی شروع کردم این را بنویسم، همه ی فکر و ذکرم نرگس بود البته و اینکه چرا به این جاهای باریک کشیده شد، حتما نتیجه ی غلظت کرونا و نبود روزهای بدون جنگ برای بشر است که ته تهش در گل و بلبل ترین حالت زندگی هم بدانی یک گوشه ی دیگر دنیا زندگی چقدر معنای متفاوت تری دارد. حالا چه شد که اصلا خواستم از آن نرگس یاد کنم؟ چند ماهی بعد از خریدش، نرگس ها شروع کردند به مسابقه ی کی زودتر از بین میره و من که یکی از درام های بزرگ زندگیم، بی عرضگی در پرورش گل و گیاه است؛ باز برگشتم به نقطه ای که بیا، خوبت شد؟ زدی یک گل دیگر را کشتی. و مثل همیشه که به دنبال نوش داروی بعد از مرگ سهرابم، شروع کردم به کنکاش اینکه چرا دارند به زوال میروند و آخرش به این رسیدم که گلدانشان کوچک است و خاکشان کهنه و با خریدن خاک و گلدان بزرگتر و افتادن به جان ریشه هایشان که سر از هم گسستگی نداشتن و در بابش میشود یک رساله نوشت، آنها را که به قضاوت خودم بیشتر لایق حیات میدیدم، به گلدان جدید منتقل آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 22:08

   اکوسیستمدر نشاط و پویایی جنگل های انبوه، همان قدر که آب واجب، آتش هم نیاز است که بسوزاند درختان سال ها مرده را و بکاهد از تراکم و حق استفاده از نور را همگانی کند. همین قدر درهم کوبنده است طبیعت برای بقا. طبیعت اصلا ازین به هم زدن و در هم کوبیدن برای دوباره ساختن و بهتر ساختن و قوی تر کردن خودش زیاد بهره میبرد. برای بقا، گاهی هم به جای ساختن باید ویران کرد. اما سختی ماجرا آن وقتی رخ میدهد که حد ویرانی مشخص نباشد و به جای شمع، فتیله ی باروت روشن شده باشد... همیشه همین است. تعادل تعیین کننده است. ویرانی هم تعادل میخواهد. شاید برای تعادل باید زود به زود ویران کرد که پایه های سستی، از اندازه خارج نشده باشند. من اما هنوز پس از سه دهه زندگی، مرزهای ویرانی خودم را نمیشناسم و ترس اینکه همه چیز را نابود کنم باعث میشود با سستی هایم بسوزم و بسازم و جلو بروم. یک کوله بار سنگین که باعث میشود تلو تلو بخورم، اما نباید کم بیاورم. انگار که کم آوردن مساوی در سرما یخ بستن و منقرض شدن است. کاش تا قبل از رد کردن نقطه ی تعادل، مرزهای خودم را یاد بگیرم. به سیریوس، اینطوری میشود قصه ی ققنوس را هم بی هیچ کم و کاستی باور کرد، تولدی از پی آتشی. اینطوری میشود فهمید که آتش عشق هم اصلا باید به جان آدم بیوفتد، برای رسیدن به روییدنی...  نوشته شده در پنجشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۰ساعت 0:1 توسط میم.| | آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 120 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 22:08

    صد و هفتاد و شش به گمانم ابراهیم رها بود که یکبار در چلچراغ نوشته بود یک دردهایی شبیه زخم کاغذ هستند. نمیبینی شان اما بسیار عمیق هستند و تا انتهای وجود را میسوزانند. یا یک همچین تعبیری. درد های بشر هم به گمانم درست همانند نیازهای بشر و خواسته هایش، با معیشت جامعه و هوایی که در آن ریشه دوانده است رابطه ای خطی دارد. همانقدر که درد نان نمیگذارد سودای آزادی در سفر بپرورانی، دردهایی از جنس زخم کاغذ هم، دردهای ثانویه ی جامعه هستند درست مثل سودای آزادی. حالا پس از دوسال، انگار همین دیروز بود که یک زخمی برایمان گذاشتند که اینقدر واضح و مبرهن است که کور و کر و لمس هم که باشی، نمیشود از کنارش بگذری و فراموشش کنی. هرجور بالا و پایینش کنی، نمیشود از آن داستان فراموش شدنی بسازی و کسی را دلداری بدهی. فقط میدانی که اینقدر ازین زخم خون خواهد رفت که یا خونِ در رگ های نکبت آنان را ببلعد یا ریشه های ما را خالی از امید و آرزوی آن سرزمین بگرداند تا به ابد تا به همیشه... نوشته شده در جمعه هفدهم دی ۱۴۰۰ساعت 19:7 توسط میم.| | آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 22:08

اوتو کورکتِ گوشی برای من هیچ وقت فرج نبوده. از اینکه یک جمله ی معنادار و بسیار مثبت رو تبدیل کنه به بی معنی ترین فحشی که میتونی به کسی بدی بگیر، تا این اواخر که معلوم نیست کجای هوش مصنوعی اش چپوندن که آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 193 تاريخ : شنبه 19 مرداد 1398 ساعت: 21:08

 

همچنان نارفیق ترین جرم زندگیم اینه که با کلی استرس و فحش دادن به خودم، در حالی که فکر میکنم تولد رفیقم و فراموش کردم، میرم سروقتش و کلی عذرخواهی و من به چه دردت میخورم و چرا واقعن با من دوستی ردیف میکنم و بعدش آرزوهای سال جدیدم و قطار میکنم و اولین پیغامی که از رفیق مذکور میگیرم چیه؟ عزیز دلم به تولد من هنوز چند روز مونده!!

 

 

به سیریوس، من از اولش هم آدم تاریخ نبودم، این اواخر فهمیدم آدم جغرافیا هم نیستم، اما تو باعث شدی آدم ادبیات بشم و باقی بمونم...

آدم های بی هندزفیری!...
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 200 تاريخ : شنبه 19 مرداد 1398 ساعت: 21:08

 یک ماجرایی هست در علم فیزیولوژی و اکولوژی به اسم پارابیوسیس. همین که انگلیسی شو گذاشتم تو عنوان. خلاصه اش یعنی ‍«زندگی در کناره». اینکه برداری دو موجود زنده را پیوند بزنی به هم و ببینی نتیجه چه میشود آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 176 تاريخ : شنبه 19 مرداد 1398 ساعت: 21:08

مثلن اگر آدم معروفی باشید، بعد یک مدت در سکوت خبری به سر ببرید، بعد در شبکه ی اجتماعیان بازگشت کنید، خیلی مورد استقبال قرار میگیرید، برخلاف وضعیت من و این وبلاگ خاک خورده و دارای مخاطب بسیااار محدود ک آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 229 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:39

اینکه به تناوب به این برآیند برسی که همیشه یه حالت سخت تری هم وجود داره و در کمال تعجب ببینی تا اینجا همیشه هم ازش زنده بیرون اومدی، شاید در نگاه اول خیلی نوید بخش باشه، ولی در نگاه دوم خیلی هم تنش زا آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 192 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:39

از دید من هرفصلی زمان مناسب برای انجام یک سری از کارهاست... مثلن زمستون زمان مناسب چایی ریختن و زیر پتوی بافتنی مچاله شدن و کتاب خوندن و چایی خوردنه... این ترکیب هیچ موقع دیگه ای از کمال برخوردار نیست آدم های بی هندزفیری!...ادامه مطلب
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 156 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:39