خواستم بنویسم، آنقدر که همه چیز کلمه بشود و دست کم اش بفهمم خودم با خودم چند چندم. ولی از همه ی چیزی که میشود به کلمه دربیاید به همین اکتفا میکنم:
به سیریوس، خیال میکردم دوست داشتنم زورش زیاد است... و حالا تهِ تهِ همه ی غصه هایم میرسد به این نقطه که نه! زورش زیاد نبود و از همانجا ترک برمیدارم.
نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 18:50 توسط میم.| |
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 31
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 114
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 120
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 108
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 193
همچنان نارفیق ترین جرم زندگیم اینه که با کلی استرس و فحش دادن به خودم، در حالی که فکر میکنم تولد رفیقم و فراموش کردم، میرم سروقتش و کلی عذرخواهی و من به چه دردت میخورم و چرا واقعن با من دوستی ردیف میکنم و بعدش آرزوهای سال جدیدم و قطار میکنم و اولین پیغامی که از رفیق مذکور میگیرم چیه؟ عزیز دلم به تولد من هنوز چند روز مونده!!
به سیریوس، من از اولش هم آدم تاریخ نبودم، این اواخر فهمیدم آدم جغرافیا هم نیستم، اما تو باعث شدی آدم ادبیات بشم و باقی بمونم...
آدم های بی هندزفیری!...برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 200
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 176
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 229
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 192
برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 156