De Quervain's Tenosynovitis

ساخت وبلاگ
یک زمانی فکر میکردم که حتمن نویسندگی همون کاریه که تو دنیا من براش استعداد دارم! از کجا همچین وهمی بهم ابهام شده بود؟ لابد از سر چهارتا تیکه پاره ای که برای مامان میخوندم و میشدم یگانه دختر شاعر مامانم یا از پست های پی در پی اینجا که گاهی وقتا کم میاوردم تو ثبت همه ی فکرهایی که تو سرمه... تکرار خیلی ابزار قوی و عجیبیه. تکرار هم میتونه به زوال ختم بشه هم به پویایی اثر بخش. اون روزا تکرار نوشتن و نوشتن برای من معجزه ی خلاقیت و پرسشگری ذهنم بود که دم به دقه بخوام خودمو و اطرافینمو تحلیل کنم و سر یه عطسه حتا کلی بتونم روده درازی کنم که مثلن آدما چند دسته ان. اونایی که عطسه هاشونو بی پروا رها میکنن، اونایی که عطسه هاشون گوش فلک و کر میکنه، اونایی که یه جوری عطسه میکنن که انگار نه خوانی اومده و نه خوانی رفته و همین طور الا آخر... بعدم ربطش بدم به حیاتی ترین و پایه ای ترین رفتارهای بشر که رهاییم و پر صدا و خموش انگار که فردا چو نباشیم همان خواهد بود و همین طور الا آخر... یک روز هم میبینی تکرار و تکرار مثلن نتیجه اش میشه "de quervain's tenosynovitis" که ینی تاندوم ملتهب بدبخت یا همچین چیزی! بعدش برمیدارن تاندوم مذکور را میپیچن لای آتل که نتوانی تکانش دهی که علاج همین است... اینکه ساکن شود، توقف کند و لابد بگذاری سلول ها به کارهای کرده و نکرده شان بی هیچ فشار و تنشی فکر کنند و با خودشان کنار بیایند... الانم میخوام بگم که یک سری تکرار های ذهنی هم لازم دارند متوقف و ساکن شوند تا علاج پیدا کنند... و علاج چقدر واژه ی شگفت انگیزی هست درست مثل فرآیندش... 

 

به سیریوس، تو علاج زندگی من بودی وسط تکرار بی آغوش بودنم...

 

آدم های بی هندزفیری!...
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 223 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:39