ملتی بر سر دوراهی...

ساخت وبلاگ
سال اولی که اینجا بودم، نه فهمیدم هالووین چیه و نه روز شکرگزاری و نه شاید حتا سال نو! تنها دارایی من از این روادید (آنطور که من دلم میخواد جمع مکسر رویداد باشد!) تغییر سر و شکل والمارت بود از کدو حلوایی و برگ های پاییزی و بشقاب و دستمال با تم بوقلمون به رنگ های سفید و سبز و قرمز (یک جور ترکیب نا صحیح از پرچم ایران) و کاج و روی میزی های طرح چراغونی و کادو های چیده شده زیر درخت که لابد سنتا آورده و البته میسلتو* های مصنوعی که آویزانش کنی به جایی تا روح رمانتیک کریسمس دو نامبرده ی خاصی را مهمان کند به بوسه ای، یک هویی و سرنوشت وار!

سال اول فقط اصرار داشتم هرطور شده خودم را به کلیسا برسانم تا هاله لویا خوانی هایشان را ببینم که یادگاری من بود از فیلم زنان کوچک، آنجا که الیزابت (بتی) پیانوی خاک خورده ی دختر مرده ی پیرمرد همسایه را به نوازشی مفتخر میکند. 

سال اول، این ها از دست دادم و البته از شب یلدا و نوروز هم چیزی نفهمیدم الا هفت سین سرسری و هول هولکی پهن کردنمان و البته زار زدن در ساعات ابتدایی سال جدید شمسی که حتا از دستم در رفته کدامش بود؟ سال های بعدی هم البته با افت و خیز یا گذر کردن از کنار همه ی این رویداد ها بود یا دست و پا زدن برای وصل شدن به ماجرا... آخرش هم نه اتصالی و نه اتکایی.

یک جور دوراهی شده همه ی اینها. انگار که هنوز نمیدادم باید حل بشوم در این دوگانگی و دوبار سال نو تبریک بگویم یا چی؟ یکبارش طوری که همه ی اطرافیانم درکش میکنند و من اما هرچه در کودکی و نوجوانی ام میگردم دنبالش نیست و یکبارش نمیفهمم کی آمد و کی رفت و اما چشم که میبندم زنده است در تمام سلول هایم و قاطی دی ان ای ام شده است. حالا کنار تمام این برخورد های و رویارویی های ذهنم، وقتی ورق میزنم روزگار دوست و آشنای در وطن را، دوگانگی هایم بیشتر میشود! هویتم گم و گور تر... 

 

به سیریوس، تو که باشی، من نیازی به هیچ میسلتویی* ندارم برای بوسیدنت...

 


*mistletoe

 

آدم های بی هندزفیری!...
ما را در سایت آدم های بی هندزفیری! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : quietworld بازدید : 176 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:39